خنده بازار بخند تا دنیا بهت بخنده...... :D آخرین مطالب نويسندگان پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : مهران مافی
دیشب خسته بودم وسط حال ولو شدم ، خوابم برد، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم، جد و آبادم اومد جلو چشم!! افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم! یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده!! همینجوری، مات و خواب زده پرسیدم چیه؟!؟ چی شده؟؟ فک و فامیله داریم؟
نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |